در قسمت قبل به اهمیت و ضرورت بحث خداشناسی برای کودکان پرداختیم و چگونگی طرح این بحث را تا سن ۵ سالگی بیان کردیم.

 
در این قسمت نحوه طرح موضوع خداشناسی برای کودکان شش تا ۱۰ ساله و نیز نوجوانان و جوانان را بررسی می‌کنیم ...
۶ تا ۱۰ سالگی
کودکانی که تازه به مدرسه می‌روند، برای محک زدن نظریه های دیگر، شروع به پرسش‌های منطقی درباره خدا می‌کنند. «آیا خدا باعث مرگ می‌شود؟ آیا هر کاری انجام بدهم، خدا می‌فهمد؟» مهم آن است که والدین ضمن پاسخ دادن به این سؤالات، به کودک کمک کنند به خدا اعتقاد صحیحی پیدا کند. گاهی حوادث طبیعی مورد سؤال کودک قرار می‌گیرد، مانند: زلزله، طوفان، بیماری، مرگ، نقص عضو و از این قبیل. اگر کودک بپرسد: «چرا این شخص نابیناست؟» یا از علت مرگ کسی بپرسد، والدین باید مواظب باشند این امور را مستقیماً منتسب به خدا نکنند؛ زیرا کودک از خدا مفهوم ترسناکی در ذهن خود ترسیم می‌کند که افراد را کور یا فلج یا مریض می‌کند و حتی آن‌ها را می‌کشد. در این گونه موارد، بهتر است پاسخ علمی به سؤالات داده شود و به علت‌های طبیعی آن‌ها اشاره شود.
 
راه دیگر برای برقراری ارتباط شخصی بین بچه های دبستانی و خدا، خواندن داستان‌های مذهبی برای آن‌هاست. آن‌ها می‌توانند اساس این داستان‌ها را در زندگی روزمره خود به کار گیرند؛ به‌خصوص اگر آن‌ها را به گفتگو و طرح سؤال ترغیب کنید. داستان‌های مذهبی را طوری انتخاب کنید که به کودکان نشان دهد که خدا در تمام طول زندگی با آن‌هاست.
 
دوران پیش از نوجوانی
نوجوانان کم سن و سال، هنگام گذر از دوران کودکی، دچار تغییرات شگرف جسمی و روانی می‌شوند و به سمت آزادی بیشتر حرکت می‌کنند. وقتی آن‌ها وجود خدا را درک می‌کنند، او را منشأ نظم در جهان می‌بینند. به علاوه، آن‌ها می‌خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبی‌ها، بلکه با بی عدالتی و رنج نیز درک کنند. پس باید به آن‌ها گفت: «خداوند برای ما مصیبت نمی‌فرستد، بلکه به ما قدرت می‌دهد بر آن غلبه کنیم. خدا میل کمک به دیگران را در وجود ما به ودیعه گذاشته است».
 
توضیحات شما هر چه باشد، آن‌ها منتظرند تا ببینند آیا خودتان واقعاً به آنچه می‌گویید، معتقدید یا نه. پس بگذارید بچه‌ها بدون هیچ ریاکاری شاهد احساس واقعی شما باشند و حتماً درباره تلاش‌های خودتان برای دستیابی به ایمان محکم با آن‌ها حرف بزنید.
 
نوجوانی
در این سال‌ها، نوجوانان به آنچه اطرافیان در طول زندگی درباره خدا گفته‌اند، فکر می‌کنند. گاهی نیز نسبت به تعالیم مذهبی تردید دارند یا اعتراض می‌کنند. در چنین حالتی، والدین باید از سخنرانی اجتناب کنند و یادشان باشد که تردید مقدمه ایمان است و پرسیدن و اعتراض کردن همواره مفید است. باید با نوجوانان طوری درباره خدا حرف زد که با مشکلاتشان مرتبط باشد. وقتی نوجوانان احساس بی ارزشی یا ناامنی می‌کنند، این پیام را به آن‌ها بدهید که هر انسانی نزد خدا ارزش بسیار دارد. به عبارت دیگر، خداوند همان قدر که یک دختر زیبا و ثروتمند را دوست دارد، یک دختر نازیبا و فقیر را هم دوست دارد. زمانی که نوجوانان با فشار مداوم هم سن و سال‌های خود به انجام کارهایی چون استفاده از مواد مخدر، ارتباط با جنس مخالف، دزدی و سایر اعمال خلاف مواجه می‌شوند، شما می‌توانید از خدا به عنوان معیاری مطلق برای سنجش اعمال انسان‌ها حرف بزنید: «خداوند بر کارهای درست و غلط ما نظارت دارد و به همان اندازه به ما پاداش یا جزا می‌دهد.»
 
شما می‌توانید نوجوان را آگاه کنید که باید در برابر این فشارها بایستد و بر احساسات خود غلبه کند و تصمیمات اخلاقی درست بگیرد.
 
نتیجه گیری:
یاد دادن خداپرستی به بچه‌ها، مثل یاد دادن دوچرخه سواری است. شما ابتدا دوچرخه را راه می‌اندازید، بعد وقتی بچه می‌خواهد پا بزند، او را روی دوچرخه نگه می‌دارید. در نهایت خود اوست که باید دوچرخه سواری کند. بهترین کار شما این است که از سنین پایین شروع کنید. اعتقادات خود را برای او بگویید، برایش مثال بیاورید و ایمانتان را در اختیار نیاز کودک به شناخت و درک خدا قرار دهید. به این ترتیب، نیروی معنوی و اخلاقی قدرتمندی به آن‌ها می‌دهید که یک عمر دوام خواهد آورد.
 ________________________________________________
 
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه