بال های جبرئیل شرق و غرب زمین را پوشاند. رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مشتاقانه در انتظار وحی بود: یا محمد! خداوند بلندمرتبه تو را سلام می رساند و امر می کند چهل شبانه روز از خدیجه دوری کنی. پیامبر خدا مثل همیشه تسلیم وحی شد و چهل روز از همسر مهربانش دوری کرد. روزها روزه گرفت و شب ها تا صبح عبادت کرد. عمار را به خانه خدیجه فرستاد که بگوید دوری اش از او به امر خداست، نه از دشمنی و ناراحتی. خدیجه روزها می گریست و شب ها را در غم دوری از حبیبش به صبح می رساند.
چهل روز گذشته بود. بار دیگر بال های جبرئیل بر زمین گسترده شد. این بار سیبی به رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) داد. یا محمد! پروردگارت تو را سلام رساند و این هدیه را از بهشت برایت فرستاد. حضرت سیب را به سینه چسباند و سپس آن را دو نیم کرد. نوری درخشان از درون سیب تابید و چشمانش را مبهوت خود ساخت.
این چه نوری است جبرئیل؟
ای محمد آن را بخور و بیمی نداشته باش. این نور در آسمان، منصوره و در زمین فاطمه است.